مطلب زیر خلاصهای است از مقاله «همِ تکاملی هوش، زبان و اجتماعی شدن: نظریهی کارایی زیست بوم شناختی پینکر» نوشته سجاد رشیدی و کاظم خرمدل که در انتها میتوانید فایل اصلی مقاله را دریافت نمایید.
روانشناسی تکاملی دیدگاهی در علوم رفتاری است که به بررسی رفتارها و شناختهای نوع بشر و سایر جانداران از دید تفکر تکاملی میپردازد؛ و هدف آن شناسایی و سببشناسی آن دسته از رفتارها و مکانیزمهای شناختییی است که سبب سازگاری انسانها و سایر موجودات در طول تاریخ تکاملی آنها با محیطشان شده است.
ضمن پیشرفتهای بسیاری که در حیطهی علم تکاملی صورت گرفته است؛ روانشناسان تکاملی نیز پیشرفتهای قابل توجهی در توضیح برخی از مهمترین ویژگیهای رفتاری نظیر علل قتل، خودکشی، آسیبهای روانی نظیر افسردگی، اختلال آسیب پس از سانحهی روانی، تفاوتهای جنسیتی در اختلال ذخیره کردن، علل دروغ گویی، حسادت جنسی و عاطفی، دلایل هنر دوستی و … داشتهاند.
مجموعهای از این یافتهها، روانشناسی تکاملی را به عنوان یکی از جریانهای مهم و تعیین کنندهی علم رفتاری امروز جهان درآورده است و در واقع بهتر است بگویم که هیچ چیزی در روانشناسی نمی تواند معنای کاملی داشته باشد مگر در سایه تاریخ تکاملی آن، دقیقا همانگونه که داروین پیشبینی کرده بود و مدعی آن شده بود که در آیندهی دور روانشناسی بر پایههای جدیدی استوار خواهد شد که در آن به کسب تواناییهای ذهنی با گذشت زمان و به طور تدریجی توجه خواهد شد.
با این حال یکی از پدیدههای بسیار مهم و بحثبرانگیز روانشناسی از دوران داروین تا حال، هوش و ماهیت تکاملی آن بوده است. یکی از دلایل این بحث و جدالها تناقض آشکار والاس هست. والاس، کاشف همزمان انتخاب طبیعی مستقل از داروین، مدعی این بود که هوش را نمیتوان از طریق مکانیزمهای تکاملی توجیه کرد و این مکانیزمها آنقدر کْند هستند که نمیتوانند پدیدهی پیچیدهای چون هوش را توجیه کنند هر چند که داروین به شدت معتقد بود که هوش را میتوان از طریق مکانیزمهای تکاملی توضیح داد.
امروزه باز هم با وجود تناقضات متعددی در ضمینهی سببشناسی هوش از دید تکاملی، تنها چیزی که به روشنی مشخص شده است این هست که حق با داروین بوده و میتوان پدیدهی هوش را متناسب با ماهیت تکاملی آن توضیح داد.
به طور کلی امروزه روانشناسان تکاملی معتقد هستند که مکانیزمهای شناختی به شدت تخصصیافته در انسان برای حل مشکلات سازگارانهای با محیط تکاملی آن وجود دارد هر چند که برخی دیگر از دانشمندان ضمن پذیرش چنین مکانیزمهای شناختی تخصصی از هوش عمومی هم سخن به میان میآورند، هوشی که در سازگاری افراد در محیطهای تازه نقش بسیار مهمی دارد و یکی از علل مهم تفاوتهای شناختی افراد در رویاروی با محیطهای تازه است.
با این حال اخیرا روانشناس تکاملی و زبانشناس مشهور استیون پینکر مدلی جامع ارائه کرده است که هم میتوان به آزمودن دقیق این مدل از طریق توالییابی ژنی و هم از طریق یافتههای علوم رفتاری پرداخت. این مدل که از آن می توان به عنوان مدل «کارایی زیست بوم شناختی» یاد کرد مدعی این هست که زبان، هوش و فرآیند اجتماعی شدن در اثر نیرو انتخابی هم راستا به صورت هم زمان تکامل یافتهاند.
بر طبق این مدل فرایند هم تکاملی زبان، هوش و اجتماعی شدن این مزیت را دارد که به جای توجیه این سه پدیده توسط عوامل ناپایدار محیطی نظیر نظریه زمستان سرد لووین ، به پدیده های شناختی و درونی تمرکز کرده است. این دیدگاه با الهامگیری از مفهوم کارایی زیستی بومی که به طور ساده بیانگر این هست که هر ارگانیسمی در زیست محیط خود نقشی را به عهده می گیرد استوار شده است. بنابراین پینکر ذکر میکند که انسان به جای رقابت از طریق ساختار فیزیکی به رقابت از طریق ساختار شناختی با سایر موجودات پرداختهاند.
یعنی همه ی موجودات در صدد تصاحب منابع غذایی و قلمرو سایر جانداران و سایر هم گونههای خود برای افزایش میزان بقا و تولید مثل هستند. به منظور این رقابت انسانها به جای تاکید بر فرایندهای فیزیکی نظیر بدن(هیکل) بزرگ ترجیح دادند که از تواناییهای شناختی نظیر هوش و حل مسئله برای غلبه بر سایر موجودات و سایر هم گونههای خود استفاده کنند.
همین نیروی گزینشی سبب افزایش ارتباطات بین گونهی انسان و تبدیل آن به یک سوپرارگانیسم که در کنار هم شکار میکنند و از هم محافظت میکنند شده است. هر چند که باید متذکر شویم که پینکر زبان را بر دو فرآیند قبل مقدم میداند و مدعی هست که این اجتماعات از طریق برقراری روابط که با محوریت زبان بوده است صورت گرفتهاند، در نتیجه در طول زمان نیروی گزینشی هر یک از این فرآیند ها بر دو عامل دیگر نیروی گزینشی مثبت اعمال کرده و سبب تکامل و پیچیدهتر شدن آن در یک سیستم تو در توی شناختی شده است.